دل و زبان

ساخت وبلاگ

روزی درد دل کرد دلی با زبان

چرا نمی گویی حرف های درآن

من در حسرت یار مانده ام

توحرف مرا نمی آوری بر دهان

چشم امید بر تو داده ام

تو شعر میخوانی بر دیگران

کم نیست سوختن و حسرت خوردنم

تو هم زخم میزنی بر دل و جان

چیست گناهم؟ چشم دید و عاشق شده ا م

تو دوست باش بگو حرف های مرا مهربان

بر من پراست حرف های ناگفته ی

چون دوستی تو باشد در دهان

چشم و دل و زبان باهم یکیست

درد من درد هر دو شماست،بدان

# # # #

چشم و تو جدا نیستین از درد من

فک نکن آسوده اید از درد من

من بگیرم چشم غوغا میکند

حرفهای مرا چشم هویدا میکند

خیره میشود زل میزند بر گوشه ای

اشک میریزد با هر اندیدشه ای

تو فکر میکنی فارغ از درد منی

تو خودت با درد من هم دمی

بگذار کاری کند با دلت

تا بدانی کجاست منزلت

عشق هر جای که خواهد می برد

زمین و آسمان را بخواهد می درد

تو چون بره ی در چنگال گرگ

کاش...
ما را در سایت کاش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ashaarme بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 18:20